آذربایجانی ها پس گرفتن شوشا را جشن می گیرند

آذربایجانی ها اعلامیه دولت خود مبنی بر بازپس گیری شوشا ، شهری را که آنها مرکز تاریخی و فرهنگی خود در قره باغ کوهستان می دانند ، جشن می گیرند.

گفت: “ما مدت زیادی منتظر این خبر بودیم.” نوری آخوندووا ، از بین اشک. وی در سال 1992 ، در حالی که اتحاد جماهیر شوروی در حال سقوط بود ، نیروهای ارمنی کنترل شهر را در دست گرفتند ، در حالی که 14 سال داشت ، از شوش فرار کرد. او اکنون در زندگی می کند پیراگی ، شهرکی برای آذربایجانی هایی که در اثر جنگ آواره شدند. “آی تی آرزوی بزرگ من برای بازگشت بوده است ، من 28 سال با این آرزو زندگی کرده ام “، آخوندووا به Eurasianet گفت. “خدا را شکر.”

رئیس جمهور الهام علی اف صبح روز 8 نوامبر در سخنرانی خود خطاب به ملت از شوشا ، مرکز فرهنگ و تاریخ آذربایجان در قره باغ خبر داد. “دادن این خبر خوب به مردم آذربایجان در این روز تاریخی شاید یکی از موارد خوشحالترین روزهای زندگی من “، علی اف در سخنرانی خود از کوچه شهدای باکو ، جایی که کشته شدگان جنگ این کشور دفن شده است ، گفت. شوشای عزیز ، تو آزاد شدی! شوشای عزیز ، ما برگشتیم! شوشای عزیز ما شما را احیا خواهیم کرد! “

علی اف جزئیات کمی را بیان کرد و مقامات ارمنستان گفتند که جنگ در طول روز در شهر ادامه دارد.

اما آذربایجانی ها منتظر تأیید دیگری نبودند و بلافاصله پس از اعلامیه علی اف جشن پیروزی در سراسر کشور آغاز شد.

آنها شايد در هيچ كجا شور و شوق بيشتري نسبت به پيرساگي ، حدود 30 كيلومتري مركز باكو نداشتند ، جايي كه حدود 90 درصد جمعيت اردوگاه آوارگان داخلي شوشا هستند. آنها در میان بیش از 600000 آذربایجانی قومی هستند که با کنترل ارامنه بر قره باغ و چندین منطقه اطراف سرزمین ، ارامنه از خانه های خود گریختند.

هنگامی که خبر رسید که شوشا را برده اند ، ساکنان پیرساگی در حالی که یکدیگر را در آغوش گرفته و گریه می کردند ، بیرون آپارتمان های خود به طرف حیاط ها دویدند. برخی شعار می دادند ، “شهدا نمی میرند ، میهن تقسیم نشده است.”

یک بار اردوی جوانان اداره می شود راه آهن دولتی آذربایجان ، پیرسگی اندکی پس از تسخیر نیروهای ارمنی شوشا در ماه مه 1992 به مرکز آوارگان تبدیل شد. از زمان آغاز آخرین جنگ در 27 سپتامبر ، ساکنان با اشتیاق پیشرفت کارزار را دنبال می کردند. چندین جوان از اردوگاه در جنگ کشته شده اند. برخی از آنها پیش نویس شده بودند و برخی دیگر داوطلب شدند. هنوز دیگران منتظر فراخواندن نوبت خود بوده اند.

پرچم های ترکیه در کنار آذربایجانی ، به مناسبت حمایت شدید ترکیه از حمله باکو ، آویزان شده است. به لطف حمایت اسلام آباد ، و همچنین علائم متناسب با شعار سنتی دوستی آذربایجان و ترکیه: “یک ملت ، سه کشور” حتی برخی از پرچم های پاکستان نیز وجود دارد.

جوان 21 ساله گفت: “من هرگز شوشا را ندیده ام.” Sadagat Ismayilzada ، که خانواده اش قبل از تولد او از شهر فرار کردند. وی گفت ، اما نزدیکان او عشق به شهر را در او ایجاد کردند. “من حتی نمی توانم صحبت کنم ، خیلی خوشحالم. من می خواهم ببینم پدر و مادرم کجا زندگی می کنند ، مدارسی که آنها به آنجا رفته اند. “

شوشا تازه ترین جریان ثابت روستاها و شهرهایی است که نیروهای آذربایجانی در حمله به تصرف خود درآورده اند. با انتشار اخبار مربوط به هر پیروزی ، ساکنان سابق روستاها خوشحال شده اند.

حسن حسینوف 68 ساله اهل روستای ولیگولوبایلی در استان زنگیلان است. او اکنون در اردوگاه آوارگان لالا زندگی می کند ، فاصله کمی از آن پیراگی ، که بیشتر توسط آوارگان از مناطق زنگیلان و جبرائیل.

چه زمانی علی اف در 22 اکتبر از باز پس گیری Valigulubayli خبر داد ، “حسینوف به Eurasianet گفت:” من ایستادم و تلویزیون را بوسیدم. “اگر او در حال حاضر بگوید که غیرنظامیان می توانند بروند و زمین های خود را ببینند ، مهم نیست که چقدر طول می کشد ، من راه می رفتم.”

موانع زیادی برای بازگشت آوارگان باقی مانده است ، از جمله این واقعیت که جنگ می تواند خیلی پایان نیافته باشد. اما حتی وقتی شرایط برای بازگشت فراهم می شود ، این س aال باقی می ماند که چه تعداد از آوارگان می خواهند پس از تقریباً 30 سال دوری به خانه های قبلی خود بازگردند.

کمالا گلیوا ، آواره 50 ساله از یک روستای در منطقه فوزولی ، گفت که امیدوار است که برگردد – اما به صورت نیمه وقت. وی گفت: “وقتی ما رفتیم ، فکر نمی کردیم که 30 سال طول بکشد تا برگردیم.” “ما می دانستیم ، حتی اگر گاهی امید خود را از دست بدهیم ، آزاد خواهیم شد.”

او می خواهد برگردد. “اگر مجبور باشم ، پابرهنه به آنجا خواهم رفت ، تا جوانان و مادر خود را به یاد بیاورم” ، که در طول جنگ کشته شد و در قره باغ به خاک سپرده شد اما او همچنین دارای دو فرزند بزرگ است که زندگی خود را در باکو انجام داده اند. وی گفت: “من نمی توانم آنها را ترک کنم.”

اما در بیشتر موارد ، نگرانی های عملی مانند این برای آینده باقی مانده است.

اسماعیل اللهیاروف ، یک آواره دیگر از شوشا در پیراگی ، خانه قبلی خود را به یاد آورد. وی گفت: “چنین بناهای زیبا معماری ، خانه های زن و شوهرها.” “توصیف آنها با کلمات غیرممکن است. حتی یک هنرمند هم نتوانست آن صحنه را نقاشی کند. ”

حالا ، او گفت ، “احساس می کنم قلبم می ترکد. من می خواهم از خوشحالی دیوانه شوم. “